مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار (دام پزشک) رفت که دوا کن؛ بیطار از آنچه در چشم ستوران می کرد، در دیده او کشید و کور شد. حکومت (شکایت) به داور بردند. گفت: بر او هیچ تاوان نیست؛ اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی». (گلستان)

بازنویسی حکایت مردکی را چشم درد خاست نگارش پایه هشتم

پیر مردی بود که دچار چشم درد شد و بعد از چند روز دید که دردش خوب نمیشود و پی برد که دیگر نمیتواند ان درد لعنتی را تحمل کند و پیش دام پزشکی در شهر خودشان رفت که نامش بر سر زیبانها بود بس که کارش درست بود و به او گفت که ای دکتر چند روزی است چشم درد مرا کلافه کرده ،چشم مرا درمان کن که امانم را بریده است. دکتر ان دوایی را که در چشم اسب و گاو و … می ریخت در چشمش ریخت و مرد به کل کور شد و پیش قاضی رفت و شکایت مرد را کرد و داستان را تعریف کرد.قاضی که مرد منطقی و عاقلی بود، گفت: مجازاتی برای ان مرد در نظر نمیگیرم زیرا تو خر بودی که پیش دام پزشک رفتی اگر عقل داشتی و انسان بودی پیش دکتر انسانها میرفتی نه دام پزشک پس برو که تو مقصری.

جواب بچه ها در نظرات پایین صفحه

فاطمه : در روزگاران قدیم مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک روستا رفت که بیماری اش را درمان کند دام پزشک از دارویی که برای حیوانات و چهار پایان استفاده میکند به مرد داد زیرا برای چشم درد داروی دیگری نداشت دام پزشک داروی حیوانات را چشم مرد ریخت و مرد کور شد مرد دامپزشک را شکایت کرد و پیش قاضی رفت و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ مجازات نیست زیرا اگر تو هر نبودی پیش دامپزشک نمی رفتی.

مهدی : مردی چشم درد گرفت و پیش دام پزشک رفت که ای دکتر چشم هایم را درمان کن. دام پزشک از آن دارویی که در چشم های اسب (حیوان) میریخت و درمانشان می کرد در چشم این مرد ریخت و چشم مرد کور شد. مرد از ان دکتر به پیش قاضی شکایت کرد و قاضی گفت برای این دامپزشک هیچ تاوانی یا مجازاتی نیست زیرا اگر تو خر (حیوان) نبودی برای درمان درد یا بیماری خود پیش دام پزشک نمی رفتی.

علیرضا عربشاهی : روزی مردنادانی بود که چشمش درد میکرد و بجای اینکه برود پیش دکتر رفت پیش دام پزشک دام پزشک که نادان بود و نمی دانست که داروی انسان وحیوان باهم فرق دارند داروراداخل چشم مرد ریخت ومرد کور شد وبه پیشگاه قاضی رفتن ومردجریان رابرای قاضی گفت و به قاضی گفت چه حکمی میدهیدبرای این مرد گفت هیچ حکمی مگر تو خود نمی دانی نباید برای درد چشم رفت پیش دام پزشک.

یگانه : در روزگار های قدیم یک پیر مردی چشم درد بود و به نزد بک دام پزشک رفت وبه او گفت چشم های مرا درمان کن و دام پزشک از دارو های حیوانات درچشم آن ریخت و آن مر کور شد و به نزد قازی رفت شکاست کرد و قازی گفت برای این دام پزشک تاوانی نیست اگر تو الاغ نبودی برای درمان خود به نزد دام پزشک نمی رفتی.

نویسنده : در روزگاران قدیم پیرمرد حواس پرتی چند روزی چشم درد گرفت بعد از یک هفته دیگر نتوانست درد چشمش را تحمل کند و برای درمان آن نزد دام پزشکی رفت و به او گفت: ای دکتر دانا و توانا که هر دردی را درمان می کنی ، چشم درد دقیقه ای امانم نمی دهد ، این درد من را خوب کن. دام پزشک که چند وقتی حال و حوصله ی خوبی نداشت قطره ای برای پیرمرد تجویز کرد که آن دارو برای درمان چشم بیمار حیوانات استفاده می شد چشم پیر مرد بعد از چند وقت کور شد و او که از این اتفاق شوکه شده بود از دام پزشک نزد قاضی شکایت کرد و قاضی بعد از بررسی ماجرا روبه پیرمرد کردو گفت:ما مجازاتی برای این دام پزشک نداریم چون اگر تو از الاغ بیشتر می فهمیدی برای درمان چشم خود پیش یک دام پزشک که حیوانات را درمان می کند نمی رفتی.

پریناز : روزی شربتعلی چشمش درد گرفت.پیش دامپزشک رفت و به او گفت من چشمم درد میکند،درد من را دوا کن.دامپزشک از آن دارو و موادی که در چشم چهارپایان میریخت در چشم شربتعلی نادان هم ریخت. چند روز گذشت و شربتعلی کور شد.به دادگاه رفت و پیش قاضی از دامپزشک شکایت کرد.قاضی گفت:دامپزشک هیچ تقصیری ندارد و مقصر خودت هستی.شربتعلی با تعجب گفت:مقصر خودم هستم؟ آخر چرا؟ قاضی گفت:تو اگر نادان و بی عقل نبودی برای درد چشمت به پیش دامپزشک نمیرفتی.

امیر محمد مقصودی نژاد : اگر پیرمرد عاقل بود پیش دام پزشک نمی رفت و پیش دکتر انسانها میرفت پس برو که تو مقصری نه دام پزشک.

نویسنده : روزی یک مرد که مدام چشمش درد میکرد و از درد رنج می برد میخواست پیش یک دام پزشک که دکتر حیوانات بود برود اوبه دیدن دامپزشک رفت وگفت :من چشم هایم چند روزی است که درد میکند لطفا برایم یک داروی چشم که چشمم را خوب می کند بنویس. دامپزشک که داروی چشم برای یک ادم را نداشت به او داروی که برای چشم حیوانات استفاده میشه را نوشت و بعد که مرد آن را داخل چشم خود کرد احساس کرد که چشمانش تار میبیند و چشم هایش دیگر چیزی ندید او که خیلی ناراحت شده بود رفت پیش قاضی واز دامپزشک شکایت کرد و قضیه را به قاضی گفت قاضی در جواب به او گفت او خطا کار نیست تو یک ادم پست و نادانی اخر مگر میشود پیش دکتر حیوانات رفت و پیش یک دکتر حسابی نرفتی پس خودت برای خودت بد بختی درست کردی.

ناشناس : در دوران قدیم مردی چشم درد کردوبرای خوب شدن چشمش به دام پزشک مراجعه کرد دام پزشک چون داروی مخصوص نداشت ازداروی حیوانات درچشم اوریخت !مردکورونابیناشد وبرای شکایت ازدست دام پزشک به پیش قاضی رفت قاضی اوراجواب داد :دام پزشک هیچ مجازاتی ندارد بلکه تونباید پیش دام پزشک می‌ رفتی.

منتظر شما هستیم …

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فولاد سئو سایت وبلاگ شخصی یونس ذکایی خیال بافی های یک پوچ گرا بروز مگ احساس تابلو فال حافظ همه چی موجوده